میشود روزی دوباره از ته دل بخندم!؟ چشمانم هر روز نبارد...ای روزگار فقط زندگی آرام و کنار مادر میخاهم، مرده متحرک نمبخاهم...شاهزاده رویاهام زندگیم را سیاه کرد...
خیلییییی، من خودمم نمیفهمم چ مرگمه، با یه شوهر که دست روم بلند میکنه تو غربت موندم، نمیدونم چرا نمیتونم برگردم...یه آدم شدم که نه هدف داره نه انگیزه، فقط نفس میکشم
میشود روزی دوباره از ته دل بخندم!؟ چشمانم هر روز نبارد...ای روزگار فقط زندگی آرام و کنار مادر میخاهم، مرده متحرک نمبخاهم...شاهزاده رویاهام زندگیم را سیاه کرد...
همیشه به ناحق گناهکار نشانم میده شوهرم، دستم روم بلند میکنه، بعدشم خجالت نمی کشه میگه با کتک هم آدم نمی شی...من خیلی بی عرضم که به یکی مثله این علاقه دارم
میشود روزی دوباره از ته دل بخندم!؟ چشمانم هر روز نبارد...ای روزگار فقط زندگی آرام و کنار مادر میخاهم، مرده متحرک نمبخاهم...شاهزاده رویاهام زندگیم را سیاه کرد...