سلام دوستان من 9 ماهه عقد کردم . همون دوماه اول بود که شوهرم از دهنش پرید و بهم گفت مادرت از تو خشگلتره . خیلی عصبی شدم و بعدش بهش گفتم حرفت دلمو شکوند و دیگ هیچ وقت تکرار نکرد ولی توجهش به مادرم عذابم میده . مثلا امروز اومده خونمون به مادرم نگاه میکنه میگه مادر آرایشگاه بودی؟؟؟اخه مادرم یه کرم ک یه رژ که میزنه کلی تغییر میکنه . گفته آبروهاتو برداشتی؟؟؟درصورتی که اگ من آرایشگاه برم و ابروهامو بردارم اصلا ن میپرسه ن حتی متوجه میشه . بچه ها به نظرتون چیکار کنم .البته اینم میدونم شوهرم آدم هیزو خرابی نیست ولی این قضیه منو یکم بدبین کرده . البته خودمم زشت نیستم هیکلو صورتم خوبه . خب چیکار کنم که این شکلیم دست خودم نبوده که . اونم منو اینجوری پشندیده و عاشقم شده .
دخترک خنده کنان گفت که چیست...راز این حلقه زر...راز این حلقه که انگشت مرا... اینچنین تنگ گرفته است به بر...راز این حلقه که در چهره او...اینهمه تابش و رخشندگی است...مرد حیران شد و گفت... حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است...همه گفتند:مبارک باشد...دخترک گفت:دریغا که مرا...باز در معنی آن شک باشد... سالها رفت و شبی...زنی افسرده نظر کرد برآن حلقه زر...دید در نقش فروزنده او... روزهایی که به امید وفای شوهر...به هدر رفته هدر....زن..... پریشان شد و نالید که وای...وای این حلقه که در چهره او...باز هم تابش و رخشندگی است... حلقه بردگی و بندگی است...فروغ فرخزاد.....