وای خدا کجایی که دلم داره میترکه
شوهر من کلا از خانوادش دوره یعنی خانوادش شهرستانن و خونمون نزدیک خانواده منه
رفت و آمدمون زیاده با خانواده خودم
البته چون من اصلا ادم راحتی نیستم ترجیح میدم مهمون داشته باشم تا برم مهمونی ولی شوهرم برعکسه کاملاااا
از اونجایی ک شوهرم خیلی اهل حساب و کتابه وضع بدتر هم میشه
تا جایی ک من هر وقت از فامیلام کسی بخواد بیاد خونمون کلی استرس میگیرم ک چجوری ب شوهرم بگم ک غرغر نکنه
تا چند وقت پیش ک شوهرم پاش آسیب دید و یه یک ماهی خونه نشین بود و به مراتب مهمون بیشتر از قبل
مشکل اصلی از اینجا شروع شد ک
داداشم کارش آزاده و اگه قراره بره مهمونی هم هر وقت کارش تموم بشه میاد و معمولا دیر میرسه
تا اینکه سه هفته قبل که قرار بود بیان خونمون و خواهرمم خونمون بود شوهرم ی بهونه درست کردو دعوای تقریبا شدیدی بینمون شد و رفت خوابید حتی وقتی داداشم اینا اومدن بیرون نیومد سر سفره غذا نیومد
بعدش ک ما شام خوردیم خودش اومد غذا کشید و تنهایی خورد
داداشم اینا هم که فقط غذاشون خوردن و ی چایی و رفتن ولی بهشون گفتم که اصلا دعوا ربطی ب اونا نداشته
بخاطر چیزای دیگه دعوامون شده بود
تا چند وقت بعدش ک داداشم اینا قرار بود برای شام بیان خیلی دیر اومدن حدود ساعت یازده شب رسیدن و کلی معذرت خواهی ولی شوهرم هر چی دلش خواست گفت تا جایی ک داداشم بلند شد بره و بقیه نذاشتن
اون شبم شوهرم غذاشو خورد و رفت خوابید و منم ک کلا لال شده بودم و دوست داشتم بمیرم از خجالت
حالا از اون شب کلا رابطمون با همه قطع شده
حتی خونه پدرم هم نمیرم تا جایی ک شب یلدا هم بابام دعوت کرد و ما نرفتیم. فردا شبش خواهر بزرگم دعوت کرد و باز نرفتیم
تولد خواهر زاده ام دعوت کردن باز نرفتیم
البته بگم که همه رو خودم به شخصه گفتم نمیایم و شوهرم میگه اگه تو میخوای برو
ولی اصلا دلم نمیخواد دیگه جایی برم . میخوام یکم شوهرم دور بمونه
ولی خودم خیلی احساس تنهایی میکنم
حالا از همه بدتر اینکه شوهرم از اونموقع برای همه تو قیافس و حتی اگه جایی بریم و خانوادمو ببینه خیلی سرد و با کم محلی سلام علیک میکنه
نمیدونم الان چیکار کنم
جالب اینجاس ک خواهرم گفت همه میگن شوهرت اینکارارو میکنه ک قطع رابطه کنه باهمه...
یا برام تو گروه فامیلی عکسای تیکه دار میفرستن
از هر دو طرف موندم
بخدا دارم خفه میشم
از اونروز هم انقدر از شوهرم دل بریدم ک حتی خودمم میخوام برم سمتش نمیتونم
اینم بگم که من با خانواده شوهرم کاملا با احترام برخورد میکنم و مادرشوهرم چون بیماره الان نمیاد خونمون وگرنه تا سه چهار سال پیش مادرشوهرم بهمراه خواهرشوهرم میومدن و چند ماه چند ماه پیشمون بودن و من اصلا ناراحت نبودم
یا الانم هر کدومشون بیان با احترام برخورد میکنم
تورو خدا بگید شما جای من بودید چیکار میکردید
ببخشید خیلی طولانی شد🙏🙏