از هیچی شانس نیاوردم نه پدرو مادر نه برادر نه شوهر و خانواده ش....همش تو زندگیم زجر و سختی کشیدم تو یکی تاپیکام ک در مورد بابامه توضیح دادم شوهرم یه ادم ننر و قهرقهرو هست الانم گذاشته رفته بچه کوچیکم دارم همش میرفت خونه باباش با اینکه ۳۰کیلومتر فاصلمونه گفتم چخبره هرروز میری منو اینقد نمیببنی ک زنتم و یجاییم میگه دلم میخواد و هزارتا فحش...اینقد گریه کردم ک حالم خرابه حرف حسابم سرش نمیشه باز امروز رفته مثلا یچیزی از خونه باباش برداره بیاره رفته بعد ۴ساعت اومده من حتی غذام نخوردم منتظرش بودم دو ساعت براش درست کردم بعد ک اومده میگم دیر کردی راست راست بهونه و دروغ بهم میگه بعد میزنه زیرش و زیر بار نمیره حالام گذاشته رفته میگه تو واسه خودت باش منم واسه خودم چیکار کنم بچه ها دلم میترکه دروغ بهم میگه من ازش انتظار ندارم..