من امروز اومدم خونه نامزدم اينا .....شوهر دختر عموش زنگ زد به شوهرم گفت بيا خونه ما كارت داريم اينم پيش من و مامانش گفت ميگه بيا شير لباس شوييمونو ببند خلاصه رفت منم بعد ٤٥ديقه عصباني شدم زنگ زدم به شوهر دختر خالش گفتم به محمد بكو بياد منو ببره خونمون اونم گفت صب كن ببنده بعد بياد😶😡خلاصه بعد ١٠ديقه اومد ديد عصباني ام گفتم منو خر فرض نكن كه بعد گفت بخدا عشقم من كه ازت قايم نميكنم راجب اين مسائل صحبت كرديم گفتم پس چرا شوهرش اونجوري گفت بهم .....گفت من گفتم اينجوري بگو تينا نميدونه واسه چي اومدم ....بعد گفت اره من كه از تو نميتونم چيزي قايم كنم بايد بهت بگم فقط ميخواستم اونا نفهمن كه تو ميدوني خلاصه تموم شد صحبتشونم راجب پسرخالش بود ...