از خداش بود دانشگاه دور باشم
دو سال باخواهرم رفتن شهر دیگه ی زنگ ب من نزد
پام شکست نفهمید
زایمان کر م رفتم خونش گفت نمیتونم نگهت دارم خواهرت و بچش اذیت میشن
ی سری خونشون بودم شرایط بدی داشتم پسرمم کتفش دررفته بود شوهرمم نبود دخترمم نوزاد بود خودم وضع بدی داشتم بابام گفت بمون خونمون مامانم گفت تو حرف نزن خونه خودش راحت تره