منم دل شکستن برام مهم بود که رفتم گفتم ناراحت نشی
بعد منی که واقعا برای زندگیم بدون هیچ کمکی دارم جون میکنم و سروسامان میدم به شوهرم میگه تو چجوری با این زندگی میکنی
بخدا قسم انقدر بهشون احترام میزارم
اون یکی خواهر شوهرم میگه انقدر خودتو چسبوندی به ما که عروسمون بشی در صورتی که من از شوهرم متنفر بودم
دو بار جواب منفی دادم
خانوادم به زوووووور راضیم کردن