من وشوهرم بارها دادگاهی شدیم
باعث وبانی دعواهامون هم اول پدر شوهرم وبعدم مادرشوهرم بود واسه همین منم سالهاست باهاشون قطع ارتباطم
و حتی مراسم های عزاشون شرکت نمیکنم
و از وقتی قطع ارتباط کردم، زندگیم اروم تر شده به نسبت گذشته
عصری بازار بودم
یه پیراهن بافت دیدم(از اونایی که پدرشوهرم میپوشید)
داشتم نگاش میکردم، قیمتش هم مناسب بود
بی هوا برداشتمش
و خواستم حسابش کنم
بخرم براش
یه لحظه به خودم اومدم
گفتم داری چیکارمیکنی
شماقهرید
یادت رفته مگه
باز خواستم بخرمش
به شوهرم بگم از طرف خودش بده به باباش
اما چون شوهرم دهن لقه
ترسیدم بره به پدرش بگه که من خریدمش
خلاصه که گذاشتمش سرجاش و برگشتم خونه
ولی دلم برای پدرشوهرم تنگ شده
اما از آشتی دوباره و از دخالت هاشون میترسم