واقعیتش دگ صبرم تموم شده باخانوادش ی حیاطیم همش ب زندگیم دخالت میکنن تاحالا مادر ۸۰ بار فش داده 💩کنم دهن پدرمادرت هیچی نگفتم ولی امروز متاسفانه بخاطر اینکه بچم بدجور مریصض بود ازدیشب نخوابیده بودم تب داشت شوهرم خونه نمیشه توباغ میمونه دامداری زنگ زدم گفتم بیا بچه رو ببزیم دکتر وقت گرفتم حالش بده همش استفراغ میکنه تب داره خلاصه اومد گفت بچه هیچیش نیس ک برای چی ببریم دکتر مادرش زود ازاونطرف گف ببر ب ی دکتر معمولی اینجایین بقیشو بگم،