واقعیتش دگ صبرم تموم شده باخانوادش ی حیاطیم همش ب زندگیم دخالت میکنن تاحالا مادر ۸۰ بار فش داده 💩کنم دهن پدرمادرت هیچی نگفتم ولی امروز متاسفانه بخاطر اینکه بچم بدجور مریصض بود ازدیشب نخوابیده بودم تب داشت شوهرم خونه نمیشه توباغ میمونه دامداری زنگ زدم گفتم بیا بچه رو ببزیم دکتر وقت گرفتم حالش بده همش استفراغ میکنه تب داره خلاصه اومد گفت بچه هیچیش نیس ک برای چی ببریم دکتر مادرش زود ازاونطرف گف ببر ب ی دکتر معمولی اینجایین بقیشو بگم،
😂😂😂
خلاصه من دیدم یواشکی ب شوهرم میگه منم باشما برم خونه مادرم پیاده شم ما خونمون توروستاهس خونه مادرش روستای بغلی هس من شنیدم ولی ب روی خودم نیاوردم ک شنیدم رفتم ب شوهرم گفتم اماده ی بریم گف مادرمم باما میاد مثلا میخواست بهم حرص بده فک میکردن من نشنیدم حرفشونو گفتم خوب باشه گفتم دگ اونوقت من برای چی میام بمونم خونه شمادوتایی ببرین دگ منم بمونم بچه تشک و روفرشارو استفراغ کرده اونارو بشورم خانوادش هم اونجا بود گف ب ما میگم بزارین من اینو طلاق بدم نمیزارین من هرچی دهنم اومد گفتم خودتو چی فرض میکنی اخه طلاق بده این زندگیه توساختی پیش خانوادت میشینی ن خونه میشی همش باغ خلاصه فوشای بدی بهم دیگه دادیم اخرش مادرش دید دعوا شد یواشکی خودش پیاده رف خونه مادرش
بگو
بگو
خیلی هنر چساندی بی ادب
فکر میکنم مقصر تو بودی حالا مادرش میرسوند اسمون به زمین میومد
ازشون دور شو
هرچیم باشه نباید به بزرگتر اینجوری میگفتی .شخصیت خودتو اوردی پایین فقط
سر راهتون مادرش رو هم میرسوندین دیگه
اینهمه دعوا و فش نمیخواس
شرایط بدی بوده
شما خسته از مریض داری
در ضمن دل پر داشتی از دخالت ها گذشته
و....
ناراحتی هایی که مدتها داشتی بهت فشار آورده
نذار ناراحتی ها تو دلت جمع بشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
