2777
2789
عنوان

کینه ای بودن

88 بازدید | 14 پست

چرا من انقد کینه ایم؟چرا بدی های خانواده شوهرمو نمیتونم فراموش کنم؟الان خوبن باهام ولی برام فایده نداره روزای خوبمو به گند کشیدن الان خوب بودن یا نبودنشون اهمیتی نداره دیگه...شمام مثل من هستین یا نه؟

آره دیگه چون روزایی که باید خوش باشی زهر مار میکنن

دقیقا یاد اون روزا این روزامو زهر کرده نمیتونم باهاشون عادی باشم میریم اونجا بدون دلیل خاصی میرم تو خودم و حالم گرفته میشه

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

دقیقا یاد اون روزا این روزامو زهر کرده نمیتونم باهاشون عادی باشم میریم اونجا بدون دلیل خاصی میرم تو ...

به نظرم زیاد نرو هر چی بیشتر ببینیشون بدتره من که دیگه تا اونجایی که بتونم نمیرم مگر اینکه مجبور باشم مراسمی چیزی باشه

به نظرم زیاد نرو هر چی بیشتر ببینیشون بدتره من که دیگه تا اونجایی که بتونم نمیرم مگر اینکه مجبور باش ...

هفته ای یه بارو به اجبار شوهرم مجبورم برم.اصلااااااا دلم نمیخاد اما اگه نرم ممکنه شوهرمم خونه پدر و مادر من نیاد و اونطوری بد میشه...

هفته ای یه بارو به اجبار شوهرم مجبورم برم.اصلااااااا دلم نمیخاد اما اگه نرم ممکنه شوهرمم خونه پدر و ...

اصلاً برام مهم نیست که با من خونه پدر و مادرم بیاد یانه بارها خودم بهش میگم نیا اونجا میخوام خونه بابام راحت باشم

الهی بگردم چی کشیدی مگه؟اگه دوست داشتی بگو عزیزم

حرف که زیاده اما مشکلات مالی منو از پا درآورد تا تونستم رو پا وایستموخودمو جمع و جور کنم در صورتی که اونا سرمایشون تموم شدنی نبود هیچ وقت سراغی آزمون نمیگرفتند وقتی با بدبختی جمع و جور شدیم سر وکلشون پیدا شد حالا دیگه برام هیچ ارزشی ندارند صاحب مال رفته و همه رو گذاشته برامون ولی دیگه برام لذتی نداره

کاش حداقل اینقدر خودمو عذاب نمیدادم واقعا ارزششو نداشت همه چیز بدون کمک اونا درست شد ولی منم سلامتیم ...

واقعا زمستون میره ولی رو سیاهیش برا به عده میمونه.برا مام همینطور بود.اوایل خیلی سختی داشتیم مادرش میگفت ندارم در صورتی که خیلیییی داشت...به ما میگف ندارم ولی برای برادر شوهرم ماشین و چیزای دیگه میخرید...نمیتونم اصلا ببخشمشون.روز عروسیم بهم تبریک نگفت اصلا سمتم نیومد..روز عقدم انقد اخم کرده بود آبرومو جلو فامیلام برد...حرف زیاده آدم چی بگه...فقط دیگه بدم میاد ازشون شوهرم میگه بریم اونجا دلم میخاد فحشش بدم اما چه کنم هیچی نمیتونم بگم...گاهی میگم جدا شم با این فکرا اذیت میشم زندگی کنم بعد به این فکر میکنم دشمنام شاد میشن بیخیال میشم

واقعا زمستون میره ولی رو سیاهیش برا به عده میمونه.برا مام همینطور بود.اوایل خیلی سختی داشتیم مادرش م ...

اگه بچه نداری جدا شو من با اینکه شوهرم کاملا طرف من بود و خودش ظلمشونو میدید ولی اگه اون موقع عقل آلانمو داشتم جدا میشدم ارزششو نداره عمرتو تلف کنی ولی خوب من بچه داشتم وهمش ترس جدا شدن از بچمو داشتم که اونم اشتباه بود من خانواده ای داشتم که مثل کوه پشتم بودن وقتی به گذشته فکر میکنم میگم موندم اما به قیمت از دست دادن جوونیم و سلامتیمو و زندگیم فقط یه ثروتی مونده برام که دیگه برای خودم هیچ لذتی نداره که اونم ماله بچه هامه.خودم اول جوونیم شکستم واز زیر صفر شروع کردم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز