خودم چوب و ریل دادم داداشم برا دخترم ی کمد ساخت زن بابام دیدش از حسودی داشت سکته میکرد گفت بدش بمن اونم گفت مال رها هست خودش وسیله داده ولی اون و بابام زور شدن بردنش لباساشو چیده توش گفتن پولشو میدیم برا اون درست کن ولی کلا بیخیال شدن منم دیدمش تواتاقش پر لباسش کرد اصلا ب خودشون نیاوردن حد اقل بگن مال تو بوده ما برداشتیم الان میخوام سکته کنم بخدا لباسا دخترم یو ی سبد شکستن
واقعا زن بابا حسوده تازه با چوبا من ی کمد هم قبلا ساخته بود براش ولی نمیخواد هزینه کنه از جیبش ولی بهترینا رو هم میخواد واقعا ی مادر هیچ وقت اینجوری نمیشه
آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!
زندگی با همه ی پستی و بلندیاش بالاخره میگذره ....یادم نمیره شبایی تو زندگیم بود که حس میکردم زیر آوار غم و گریه تا صبح دووم نمیارم و میمیرم، اما گذشت صبح شد و من زنده موندم. همه ی اون روزا گذشت! هنوزم روزای بد گاهی هستنااا اما ایمان دارم که میگذره..پس تو هم ایمان داشته باش روزای بد میگذرن قوی باش و حال خوبتو با هیچی خراب نکن به این فکر کن که زمان ب سرعت در حال عبوره✨🌱
منم دوروزه میخوام سکته کنم نمیتونم گذشتش کنم چرا باید بگذرم از حق خودم. بابامم سکوت کرده هیچی نمیگه ...
برو بگو ممنون ک تستش کردی ظاهرا ک خوبه بردارش بیا
آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!
عوض اینکه برا دخترم کمد بخرن. منم میخوام سکته کنم دیروز لباساشو چیده بود توش ب رو خودش هم نیاورد دخترم اروم گفت وای چقدر قشنگه کاشکی مال من بود داداشم میگه هیچی نگو ولخوری پیش میاد