یادمه ۱۲ سالم بود مامانم رب گوجه فرنگی و روغن رو از داداشم میفرستاد میگفت ببر ب سوپرمارکت بفروش پولشو بگیر ، یا مثلا فقط ته کارت ۲ هزار تومن بود از عابربانک بیرون نمی اومد چون نرخش کم بود از یه طرفم اون زمون اپلیکشن و رمز پویا بود ، مامانم داداشمو میفرستاد میگفت برو یکی یکی ب مغازه ها کارتو بده ببین کارتخوان کی این ۲ هزار رو میکشه نقد بده بهت .. هیچی واسه خوردن نداشتیم گوجه رو میداخت ته قابلمه آب پز میشد بعد گوجه ای ک با آب پخته شده رو میذاشت روی نون خشک میخوردیم؛ یا تخم مرغ سرخ میکرد میذاشت رو برنج میذاشت جلوی مهمون💔 بابابزرگم فوت شده بود میخواستیم خرما پخش کنیم خرمارو ک پخش میکردم میترسیدم تموم شه دیگه نتونیم بخریم ب بعضی از پیرزن ها ک طبق رسم میخواستن مشت خرما بردارن بذارن تو مشمبا ببرن میگفتم برندارین فقط یدونه بردار تموم میشه
شما چ خاطره هایی از فقر دارین؟