2777
2789

یادمه ۱۲ سالم بود مامانم رب گوجه فرنگی و روغن رو از داداشم میفرستاد میگفت ببر ب سوپرمارکت بفروش پولشو بگیر ، یا مثلا فقط ته کارت ۲ هزار تومن بود از عابربانک بیرون نمی اومد چون نرخش کم بود از یه طرفم اون زمون اپلیکشن و رمز پویا بود ، مامانم داداشمو میفرستاد میگفت برو یکی یکی ب مغازه ها کارتو بده ببین کارتخوان کی این ۲ هزار رو میکشه نقد بده بهت .. هیچی واسه خوردن نداشتیم گوجه رو میداخت ته قابلمه آب پز میشد بعد گوجه ای ک با آب پخته شده رو میذاشت روی نون خشک میخوردیم؛ یا تخم مرغ سرخ میکرد میذاشت رو برنج میذاشت جلوی مهمون💔 بابابزرگم فوت شده بود میخواستیم خرما پخش کنیم خرمارو ک پخش میکردم میترسیدم تموم شه دیگه نتونیم بخریم ب بعضی از پیرزن ها ک طبق رسم میخواستن مشت خرما بردارن بذارن تو مشمبا ببرن میگفتم برندارین فقط یدونه بردار تموم میشه

شما چ خاطره هایی از فقر دارین؟

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

خاطره فقر تعریف کردن نداره عزیزم. خیلیا نصف زندگیشون تو فقط بودن ولی تعریف نداره

تعریف نکرد فقط درد و دل کرد عزیزم ، شاید این مشکلش رو دلش سنگینی میکرد خواسته یکم سبک بشه

یه صلوات برای آرامش دل مامانم بفرستید؛)به امید روزی که بیام اینجا بنویسم آرزوم برآورده شد! بالاخره رفت...

یادمه کوچیک بودم هربار میگفتم به مامانم پفک چیپس میخوام نمیخرید میگفت پول نداریم هرازگاهی میخرید جابه جا شدیم به تهران وضعمون بهتر شد و من هربار میخواستم واسم میخرید این تغییرش واسم عجیب بود

برق چشماش امید واسه ادامه راهیه که شروع کردم💫 هیچوقت یادت نره علاقه همراه با تلاش و پشت کار معنی میده/نگو این دل دوری عشقت و باور کرده🙃💎

من بچم کوچیک بود پول مای بیبی نداشتم پلاستیک میبستم بهش غذا نبود بهش بدم ارد سرخ میکردم اب میریختم توش میشد سبیه سمنو ظاهری باتنی همون ارد بود... گشنش ک میشد تو خواب دست منو میزاشت رو شکمش صدای شکمش بدتر از مرگ بود.... جایی ک میبردمش لباساش کهنه بود همش بغلم میگرفتم کسی نبینش زمستونا جوراب نبود بپوشم براش الکی میگفتم دوس نداره و...... بسته یا بیشتر بگم

من تورا چون جان خود میدانمت.....

سالها پیش یه روز به بابام با کلی کم رویی گفتیم که دلمون موز میخواست ( چون میدونستیم دست و بالش تنگه ) اونم وقتی شب برگشت خونه یه دونه موز خریده بود از خوشحالی بال درآوردیم ،

بچه بودیم دیگه ،اون یه دونه موز رو به چهار قسمت تقسیم کردیم

خوردیم

من بچم کوچیک بود پول مای بیبی نداشتم پلاستیک میبستم بهش غذا نبود بهش بدم ارد سرخ میکردم اب میریختم ت ...

عزیزم ، منم پول نداشتم کالسگه بخرم بچه رو انقد تو بغلم میبردم اینور اونور کمردرد میگرفتم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792