دلم واسه خودم میسوزه من خیلی به خودم مدیونم خیلی خودمو داغون کردم بهترین سالای زندگیم و کاری کردم به سختی بگذره درسته دست خودم نبود ولی اراده ای هم واسه خوب شدنم نکردم فقط رفتم دکتر اونا هم قرصایی مثل فلوکستین آسنترا دادن یماه خوردم خوب شدم قطع کردم باز شدم همون آدم.
راستش دیگه با هیچی ذوق نمیکنم نمیدونم چرا؟؟
همش از همین وسواس فکریه
تو بهترین لحظه زندگی هم یه غم عمیقی اون گوشه قلبمه
شده بار هااا و بارها سر یه فکری خودمو عذاب دادم باهاش کنار اومدم الان باز همون افکار باز همون افسردگی برگشته سراغم. حالم اصلااااا تحت هیچ شرایطی خوب نمیشه ذهنم پر از افکار منفی هس و فکر کردن به اتفاقای بد که نکنه؟؟؟