من یک ساله ازدواج کردم؛ صیغه دائمی هستیم ولی ثبت رسمی نشده و فقط روی برگهست.
ازدواجمون سنتی بود و خالهم گفت پسره خوبه و از شرایط سخت پدرت در میای من ۱۶ سالمه و شوهرم ۲۵ سالشه.
اوایل پیش مادرش میموندم، اما به خاطر رفتارهای ناخوشایندش مجبور شدیم یه خونه جدا بگیریم و من قطع ارتباط کردم با مادر شوهرم.
با اینحال شوهرم هنوز برای رسمیکردن عقد قدمی برنمیداره و همیشه دلیل جدید میاره، چون تحتتأثیر حرفهای مادرشه.
چند روز پیش پیش مامانم بودم که تنهاست و ط.لاق گرفته ۷ ماهه شوهرم اومد گفت بیا خونه غذا درست کن. رفتم. گفت چرا نمیخوای بخوری؟ گفتم مامانم غذا درست کرده همین باعث بحث شد و گفت چرا بیشتر خونه مامانت هستی منم ناراحت شدم و وسایلمو جمع کردم و برگشتم خونه مامانم و تصمیم گرفتم جدا شم
بعد خالهم با مامانم صحبت میکرد من گفته بودم بهش نگو که اینجام و مامانم گذاشت رو بلندگو خالهم گفت راضیش کن بره سر زندگیش مامانم گفت وقتی هنوز عقد رسمی نشده و شرایط خانوادهاش سخته چرا باید برگرده
خالهم گفت اگه جدا بشه میگن مادرش جدا شد دخترش هم جدا شد و همین باعث شد دو دل بشم
شما بودید میموندید یا جدا میشدید
نمیدونم الان زنوشوهر حساب میشیم یا نامزد. اخلاقش بعضی وقتها خوبه ولی مشکلاتی که گفتم هم هست.