قرار بود شب باشه مراسم که 0ونواده داماد گفتن وضع مادربزرگه وخیمه تا فردا نمیمونه سریع بیایم خواستگاری که بمیره میمونه برا سال بعد و ساعت 5 اومدن
شما فکر کن اینا پایین بودن من تازه داشتم خط چشممو قرینه میکردم خیلی همه چیز بی برنامه و هول هولکی شد یذره اعصابم بهم ریخت ولی خودمو کنترل کردم
بچه ها بخترین حس دنیاست امیدوارم همه تون تجربه کنیدددد
و بلاخره منم رفتم قاطی مرغا و یه نینی سایت از شرم راحت شد از ندید بدید بازیمم درجا پروف و امضامو عوض کردم الان هیشکی نمیشناستم
اعلام حضور کنید اومد لایکتون میکنم قبلش یادم بدین چجوری عکسو پاک کنم