هیچی شد تا شوهرم از سر کار آمد من آنقدر گریه کردم صورت سرخ سرخ شده بود شوهرم امد گفت چی شده اتفاقی افتاده یهویی صدا گریم زیاد شد دست خودم نبود
شوهرم هول کرده بود بنده خدا داداشم چته بابا پاشو جمع کن خودت عه هیچی داداشم همه قضیه برای شوهرم تعریف کرد و صدا و فیلم همه رو نشونش دادم واییی که شوهرم داغ کرد گفت میرم درخونشون میکشمش بزور من و داداشم جلوش گرفتیم داداشم گفت ولش کن کوتاه بیا خون به پا نکن فقط مواظب زندگیت باشه دشمن شاد نشی شوهرم امد بغلم کرد گفت من مثل چشام بهت اعتماد دارم و تو نور چشمی از این هرزه ها زیاده و قرار شد فردا خط جدید بگیره برام ولی همش میگه دارم واسش فک نکن یادم رفت بزار
خیلی میترسم کاری بکنه یوقت
بعدش ما خودمون زندگیمون مشکل داشت تازه ۲ماهی میشد درست شده بود چرا آدما آنقدر بد شدن ینی قشنگ مرگم دیدم جلو چشام