من وقتی مامانم باردار بود قبل اینکه داداشم ب دنیا بیاد برام یه عالمه داستان تعریف میکرد راجب اینکه مثلا یه دختر بود ک با به دنیا اومدن داداشش فک میکرد که خونوادش دیگه دوسش ندارن و ....کلا داستانارو طوری تعریف میکرد ک من حسادت از نظرم به یه موضوع خنده دار تبدیل شده بود و کااملا اطمینان داشتم با اومدن داداشم قرار نیس حسشون تغییر کنه
و میگفت همیشه بعد اینکه بچه دوم ب دنیا اومد پدر و مادرا ب اون بیشتر توجه میکنن چون کوچولوعه و ممکنه ب خودش اسیب بزنه ولی توی قلبشون بچه اولشون رو اون بالا بالاها گذاشتن..خلاصه تا قبل ب دنیا اومدن داداشم با این حرفا گذشت و باعث شد من حتی لحظه حساس نشم و فک کنم نکنه اونو بیشتر دوس دارن
الان بچه شما هم حساس شده و یه حسادت بچگونه تو دلش داره حس میکنه شما دومیو بیشتر دوست دارین و کاملا حسش برای بچه تو این سن طبیعیه
هر روز ک بچه دومتون خواب بود باهاش حرف بزنین و مفهوم حرفتون رو با یه داستان ساده بهش منتقل کنین و بزارین این باور تو ذهنش به وجود بیاد ک هنوز اون برای شما فرق داره
این کار رو تا چند وقت ادامه بدین بعد خودتون تاثیرش رو میبینین