با مامانم قهرم

مادرسمی روانتو جوری مسموم میکنه که دوراز جونش بعد مرگش هم شفا نمیگیری و ممکنه حالت بدتر بشه 

باید بری تراپی و طرحواره رو درمان کنی والی تا روزی که زنده ای تحت کنترل اخساس منفی ایشونی 

کام روحت مدام تلخه

هرکس یه چالشی توزندگیش داره چالش شمام اینه 

ولی سعی کن تراپی بری  بخاطر خودت 

وقتی شوهرتو خانواده ی شوهرتو نداری سعی کن بچسبی ب خانواده خودت .واینم بهت بگم هوای زنداداشتو داشته باش سعی کن تورو دوست خودش بدونه .الان من با زنداداشم طوری رفتار کردم هروقت بدون خونه پدرم هستم اونم میاد بخاطر من ولی خاهرشوهرای من اینقدبد هستن تمام عروسا باهاشون قطع رابطه کردن.شده زنداداشم پیش من از داداشم بد گفته ولی من مث دوست باهاش رفتارکردم .میخام بگم سعی کن زنداداشتو تو دستت نگهداری .اگه با خانواده خودتم رابطه ت بد باشه شوهرت میگه پس تقصیر خانواده من نبوده این با خانواده خودشم بده

میدونی مشکل تو چیه عزیز مث شوهرمنی میگی طرف یا واقعا خوبه و من باهاش ارتباط برقرار میکنم یا طرف کلا بده و نمیخام ببینمش .درصورتیکه باید ادمارو خاکستری ببینی عزیزم مثلا اگه زنداداشت برای داداشت یا مادرت بد هم باشه برات اهمیتی نداشته باشه و تو ارتباط محترمانه ی خودتوداشته باشی قرارنیس ک حتما باطرف صمیمی باشی همینکه طوری رفتارکنی طرفت درطاهربهت احترام بزاره کافیه .من شاید سالی یه بار خونه زنداداشم رفته باشم یا زنداداشم سرایتکه منوشوهرم تو اتاق خاب خونه پدرم خابیدیمو اونا شوهرش توسالن خابیده بودن جوری صداشو پیش شوهرش برد بالا ک شوهرمنم فهمیدو خیلی ناراحت شد ولی همه رو گذاشتم ب حساب کن سن بودن زنداداشم .سعی میکنم تو هیچ کارشون دخالت نکنم و همیشه طوری وانمود کنم ک من دوستشم ن خاهرشوهرش.البته لازم نیس پاجه خواری زنداداشو بکنیا؟همینکه رابطه محترمانه داشتیت کافیه هرموقع اومد سمتت با احترامو روی باز برخورد کن مثلا زنداداش من15 سال ازم کوچکتره ولی اسمشو نمیگمو فقط زنداداش صداش میکنم.میخام بگم حالا ک خاهرنداری مث من زنداداشتو تودستت نگهدار حتی اگه خدانکرده بدباشه

ببین مادرتم ب زبون بگیری محبت کنی خوب میشه.مادرمن مجردیم روزگارمو سیاه کرده بود نمیزاشت ازخونه بیرون برم وسه تا برادرام هررفتاری باهام میکردن طرف اونارو میگرفت نزاشت درس بخونم ی بار فهمید بابام بهم کارت پول داده مثل هووها عصبانی شد فحشای بد میداد تومجردی خیاطی کرده بودن یکم طلا گرفته بودم سر عروسیم اون طلاهاروازم گرفتو جهازکمی بهم داد .بعداز عروسی هم شوهرم میرفت عرق میخوردو خیانت میکردو در حدمرگ منو میزد میومدم مامانم میگفت منکه ازشوهرت بدی ندیدم منم مجبور میشدم برگردم .با اون طلاهای من ی تیکه زمین کشاورزی خرید منم با خنده گفتم ازون زمین منم سهم دارما طلاهای من بود مامانمم الان گفته باشه بیا یه تیکه شو بردار برا خودت خونه بساز.میخام بگم اگه دست مادرت اموالی هست ک ب دردت میخوره و میترسی بده ب داداشت سعی کن ب زبون بگیریشو ازش بگیری با محبت وگرنه با کینه نفرت کاری نمیشه کرد.من مادرموبخشیدم چون میدونم مشکل اعصاب روان داره و تو فرهنگ ما اکثرا پسردوست هستن .ببخش تا قلب خودت اروم بگیره عزیزم

اره عزیزم زندگی صبورم کرد بشینم دونه دونه برات تعریف کنم تعجب میکنی.ن عزیزم مجردیم ی چند وقت سری دوزی میکردم الان خونه شوهر سعی میکنم از پولای شوهر برا خودم پس انداز کنم چون کارایدحساب کتابشو من انجام میدمو پولاهم دست منه