سر یه سری سائل
با مادرم قهرم
دفعه اولی هم نیست که قهر میکنم
بگذریم که اون قهر و آشتی من براش مهم نیست
خلاصه
که انقدرهر بار دلم رو شکوند که دیگه بودن و نبودنش ذره ای برام اهمیت نداره
خلاصه زنگ زدم برادرم
مادرم جواب تلفن رو داد
گفتم داداشم کجاست
گوشی رو بهش داد
بعد داداشم گفت که من گوشیم سوخت
و سیم کارتم رو گذاشتم رو گوشی مامان
از اون طرف زن داییم هم همونجا بود
یه زن عفریته ای هستش
که تو روت میخنده
پشت سرت غیبتت رو میکنه
واسه همین ازش بیزارم و صداش پشت تلفن میومد
خلاصه که صدای مامانم رو که شنیدم و صدای اون زن رو هم شنیدم
همگی با هم حالم رو بد کردن
کاش زنگ نمیزدم