همکارم پدرش فوت شده
مامانشم سنش بالاست ولی سرحاله
مامانش واسه خودش میره شمال شیش ماه میمونه
شمال خونه دارن
همکارمم از هفت دولت آزاده
بعد از سرکار میره هر جاییکه دوس داره
انقدر گشت و گذار میکنه
یا دورهمیه
یا مهمونی
یا در حال چرخیدن توی مراکز خرید
همش ول میگرده واسه خودش
روزایی هم که بیرون نره لش میکنه خونه فیلم میبینه
عشق و حالی میکنه واسه خودش بیا و ببین
اونوقت من بیچاره
از صبح تا ۴ که سرکارم
بعدشم میام خونه بشور و بپز
حتی وقت نمیکنم خودمو توی آیینه ببینم
مامانم مرده
مسئولیت خانه پدری افتاده روی دوش من
بابامم درب و داغونه کسی زنش نمیشه
دلم آزادی میخواد 😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫
چهل سالمه
ازدواج نکردم
حتی آزادی هم ندارم