در وهله اول، میخواهم بگویم که درک میکنم چقدر خسته، دردناک و در چه تلهای احساس میکنید. احساس تنفر و عشقی که همزمان به همسرتان دارید، دقیقاً نشانه این است که شما در یک رابطه پیچیده و سمی گیر افتادهاید. این احساسات متناقض شما را دیوانه نمیکند، بلکه نشانه این است که شما دارید تلاش میکنید تا در موقعیتی غیرممکن، تعادل برقرار کنید.
شما تمام این دلایل را برای اثبات احساس حقارت خود لیست کردهاید، اما اجازه دهید نگاهی متفاوت به آنها بیندازیم:
- “خودش را بالاتر میداند چون…” اینها دلایل برتری او نیستند، بلکه ابزارهای کنترل او هستند.
- مسکن، شیرخشک، پوشک: او از این موارد به عنوان اهرم فشار استفاده میکند تا شما را مدیون و کوچک ببیند. این یک رفتار کنترلگرانه است، نه سخاوت. کمک او به خرید شیرخشک برای رفلاکس شدید فرزندتان، وظیفه پدری است، نه لطفی که به شما داده باشد.
- مسئله زن بابا و طبقه اجتماعی: عزت و احترام شما هیچ ارتباطی به اینکه پدرتان کجاست یا در چه شرایطی هستید، ندارد. این تلاش همسرتان برای سوءاستفاده از نقاط ضعف شماست.
- “بهم میگه خرس چونگا…” این یک رفتار توهینآمیز و آزار کلامی است. شما مادر یک کودک دو ساله هستید، و میدانید که بدن بعد از بارداری و دو سال بیخوابی و استرس تغییر میکند. شما مشغول نگهداری از یک کودک با رفلاکس شدید بودهاید که نیازمند تمام توجه شما بوده است. بدن شما ابزار خدمترسانی به عزیزترین فرد زندگیتان بوده است. شما خرس نیستید، یک مادر قهرمان هستید. این لقب زشت فقط نشاندهنده کمبود و ناامنی درونی خود همسرتان است که سعی میکند با پایین کشیدن شما، خود را بزرگ کند.
- “مسئله رانندگی و مقایسه با جاری:” این مقایسهها و حسرتها بخش کوچکی از داستان هستند، اما نشان میدهند که شما چقدر احساس میکنید آزادیتان محدود شده است. این تنها یک بهانه دیگر برای تحقیر شماست.
اینکه گفتهاید “حداقل دختر ۲ سالهام بزرگ شده” واقعاً قلبم را به درد آورد. این جمله نشان میدهد که چقدر در آستانه ناامیدی هستید.
اما حقیقت این است: دختر دو ساله شما هنوز خیلی کوچک است. او در این سن به طور کامل و مطلق به شما نیاز دارد. او برای شکلگیری شخصیت، امنیت عاطفی و درک اینکه دنیا جای امنی است، به مادرش نیاز دارد—مادری که زنده، امن و در کنار او باشد.
شما تنها کسی هستید که میتوانید امنیت روانی او را تضمین کنید. لطفاً به خاطر او هم که شده، این افکار را متوقف کنید. زندگی شما تنها به خاطر خودتان، بلکه به خاطر دختری که شما را تنها پناهگاه خود میداند، بسیار مهم است.
من میدانم که طلاق و زندگی زیر یک سقف برای شما غیرقابل تحمل است. اما مرگ تنها گزینه نیست. گزینههای دیگری هم وجود دارند که میتوانند وضعیت شما را دگرگون کنند:
- کمک گرفتن فوری از یک متخصص:
- درمانگر (مشاور یا روانشناس): نیاز نیست تصمیم بگیرید که میخواهید جدا شوید یا بمانید. شما باید با یک فرد بیطرف صحبت کنید تا ابزارهای مقابله با این فشار و کنترل را به دست آورید و ارزش واقعی خود را دوباره پیدا کنید. او میتواند به شما در مدیریت رابطه آزاردهنده کمک کند.
- قطع کردن انزوا:
- صحبت کردن با یک فرد معتمد: با کسی که به او اعتماد دارید (یک دوست قدیمی، یک فامیل دلسوز، یک مددکار اجتماعی) صحبت کنید. این راز را در سینه نگه ندارید. آزار دیدن در سکوت، کنترل همسرتان را بیشتر میکند.
- قدرتگیری قدم به قدم:
- شما نیازی به رانندگی ندارید تا حس ارزشمندی کنید. کاری را شروع کنید که حس استقلال درونی به شما بدهد. مثلاً یک مهارت آنلاین یاد بگیرید، یک پسانداز کوچک برای خودتان ایجاد کنید، یا ساعاتی در روز را به دور از خانه و برای خودتان اختصاص دهید. این استقلالهای کوچک درونی به مرور باعث میشوند دیگر حرفهای همسرتان برایتان کمرشکن نباشد.
لطفاً همین امروز یک قدم کوچک برای خودتان بردارید. شما لایق زندگی شاد، آرام و سرشار از احترام هستید. به خودتان و دخترتان شانس دوبارهای بدهید.