آره من الان هرچی دارم از اون یک ماه دارم فلسفه خلقت و ...اینارو درک میکنم و وقتی برای کسی صحبت میکنم بهم میگن چقدر زیبا صحبت میکنی همه چی رو میدونی
ولی نمیدونم چیشد اون نور رفت از قلبم یادمه دیگه هیچ لذتی برام لذت بخش نبود از بس اون لذت معنوی لحظه به لحظه برام شیرین بود من عاشق همسرم بودم ولی اون یک ماه عشق من به همسرم شاید هزار برابر شده بود ولی نه از جنس عشق زمینی
یادمه غذا میخورد همسرم باعشق الهی به تماشای صورت همسرم مینشستم انگار توی سلول سلول صورت همسرم خدا رو میدیدم
اون حسها قابل توصیف نیست اینهایی هم که گفتم خیلی نامفهومی وشاید بی معنی چون اون حس رو باید حس کرد نه بیان کرد
شبها در خواب از شدت عشق خودم رو در رکوع یا سجود میدید
م الانم خیلییی به یاد خدا هستم ولی از خدا دور دورم وقلبم تاریک وخیلی وابسته به دنیا شدم
اون زمان من کاملا به خاطر فوت فامیل بود که از دنیا کنده شده بودم
یادم اومد یک شب دراز کشیدم برای خواب یک دفعه صدای موسیقی حرام و آواز خوانی چند مرد وزن رو به وضوح میشنیدم