دختر من ، کوچکترین بحثی بینمون بشه، ۸ سالشه، میشینه گریه گریه.
مجبورم برم خودم از شوهرم معذرت خواهی کنم، سر اون به قول شما از اولش بی خیالم تا به معذرت خواهی نکشه.
مادرشوهر من تو روم گفت، پاشو برو خونتون من حوصله ندارم، به خدا به هیچ کس نگفتم، باز چند روز بعد رفتم خونش، هر کی بود، ناراحت میشد، میبینم شوهرم در هر حالت نمیخواد بپزیره، کلا بی خیال شدم و خودم راحتترم