بعد بیست و چند سال حسرت خواهردار میشم بالاخره :)))
هرچند دیره و دیگه اون ذوق و شوق سابق رو براش ندارم...
اون زمان تاکید رو فرزند کمتر زندگی بهتر بود، پدر مادرم وضع مالی اشون اون موقع خیلی خوب بود همه چیز زندگی عالی بود همهامون دوست داشتیم موقعیت بچه آوردن جور بود
ولی از بس اره و اوره و شمسی کوره سرکوفت زدن که بچه آوردن ننگه و زایدن دور از جون کار موشهاست و به مامانم متلک انداختن چرا عاشق توله آوردن و توله پس انداختنی و...
کلا بیخیالش شدن
الان که من متاهلم بالاخره دارم خواهردار میشم
مامانم هم سنی نداره طفلک ۴۰ سالشه تازه
هم ذوق کردم
هم غصه میخورم چون مامانم هنوز هم متلک میشنوه. حتی دکترها و پرستارها و کادر بهداشت مسخرش میکنن که چرا میخوای پس بندازی...
برای سلامتی آبجی کوچولوم دعا میکنید؟ :`)