غیرِ آغوشت ندارم هیچ مأوایی حسن
با دلِ بیچارهی من راه میآیی حسن
دست من یک لحظه هم از سفرهات کوتاه نیست
با جذامی همنشینی، بس که آقایی حسن
حاتم طائی کجا و سفرهی شاهانهات
در کَرَم عمریست پرچمدارِ دنیایی حسن
جان گرفتم با دمِ «یا مجتبی » «یا مجتبی»
هر «نَفَس افتاده »میفهمد مسیحایی حسن
حسرتِ دیرینهی ما هم به پایان میرسد
میشود صحنِ تو هم یکروز، رؤیایی حسن
میمنه تا میسره در انحصارِ خشم توست
میشکافی قلبِ لشکر را به تنهایی حسن
::
چند خطی روضهی مادر برای ما بخوان
تو برای روضهی مادر تسلایی حسن
با غمِ کوچه خودت را پیر کردی آخرش
بس که فکرِ چادرِ خاکیِ زهرایی حسن
دست نحسش رفت بالا، کوچه هم بغضش شکست
بعد از آن تو ماندی و یک چشم دریایی حسن
✍ #احسان_نرگسی