امروز از صبح مهمان داشتم تعدادشون زیاد بود تا ساعت ۳شب اصلا وقت نکردم بیام تاپیک
چه حس عجیبیه انگاری از خانوادم بی خبربودم
همتون میومدید توذهنم از جلو چشمم رد میشدید
کل روز وتا شب کنم وبیام تاپیک دلم ترکید
گوشیم واز سرشب زدم توشارژوآمادش کردم
وبعد رفتن مهمانهام دخترم رو خوابوندم واومدم تاپیک
چقدر احساس آرامش میکنم وقتی میام اینجا وشماهارومیبینم وازحالتون باخبرمیشم
با اینکه خیلی خسته بودم وخوابم میومد وچشم هام دارن بسته میشن کل پیام هاتون رو خوندم نزدیک ۴۰صفحه
الانم سپیده داده هوا ومن باخیال راحت میخوابم چون از حال خواهرهای گلم باخبرشدم
یک روزی به امید خدا همتون سرگرم بچه داری میشید ودیگه وقت نمیکنید بیاید تاپیک نمیدونم تواون روزها چطوری از این تاپیک دلبکنم مطمئنن من هر روز به این تاپیک سرمیزنم چون دوساله کارم همینه ونمی تونم بدون این تاپیک بمونم اما شاید شماها چندسال دیگه وقتی با دخترهاوپسرهاتون مشغول بازی هستید وسرتون فوق العاده شلوغه هفته ای یکبار اینجا پیام بزارید شایدم کمتر
پنج ساله دیگه همتون به آرزوهاتون رسیدید و وقتی یاد این تاپیک میوفتید خنده میاد رو لبهاتون شاید عصر روز دوشنبه وقتی پسرها ودخترهاتون خوابیدن وشما چندلحظه ای وقتتون آزاد میشه؛ بیاید به تاپیک ویه سری به آخرین صفحش بزنید وتواین صفحه ببینید نوشته
سلام عزیزای دل من رو یادتون هست ؟سامیار هستم
امروز بی بی چکم مثبت شد امیدوارم حال همگیتون خوش باشه
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤