2777
2789

سلام دوست عزیز

استرس و افکار منفی ای که منتهی به بیماری جسمی و روحی بشه، از جمله ناراحتی در معده و دستگاه گوارش و از نطر روحی، رسیدن به افسردگی، باید در ریشه دنبال مشکل گشت.

یعنی در ضمیر ناخودآگاه.

و برای این کار لازمه که به سوالاتی جواب بدید.

چنانچه مایل بودید، در همینجا یا خصوصی اعلام بفرمایید.

با احترام

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

همینجاجواب میدم

خوب پس شروع می کنیم، فقط لطفا سوالات رو قضاوت نکنید چون هیچ جواب خوب یا بدی وجود نداره. هر چیزی اول به ذهنتون میاد همون رو بنویسید تا بتونم بهتر کمکتون کنم.

۱. این احساسی که می گی( استرس و افسردگی)، چه حسی در تو ایجاد می کنه؟ ؟‌مثلا سنگینی قفسه سینه یا تپش قلب یا بی حالی یا تقلا کردن، یا گر گرفتن یا کلا چه حالتی در تو بوجود میاره؟‌

۲. تازه شروع شده یا قبلا هم داشتی؟ اگه داشتی، چه موقع هایی بوده؟

۳. وقتی این احساسات درونت زیاد میشه، ایا صدایی یا ندایی درونت میشنوی که مثلا انگار از درون یکی داره بهت میگه: 

هیچی درست نمی شه. من آدم بدشانسی ام. من بدبختم. من تنهام و از این جور چیزها.

۴. اگه ازت بخوام این حالت استرس یا افسردگیت رو برای من به شکل تصویر نشون بدی، برای من چی می کشی؟ مثلا یه ابر سیاه. یه هیولا. یه مرد سیاه پوش یا هر چی که می بینی.

۵. آیا در کودکی هم این احساس رو تجربه کردی؟ چیزی یادت میاد؟

۶. آیا توی اعضای خانواده ت هم کسی بوده که این حالت رو داشته؟ تجربه ی خاصی داری؟

 حالا یه سوالات یه کم خصوصی تر:

۷. نگرانی خاصی داری؟

 مثلا امتحانات، جواب نگرفتن یا دعواهای عشقی، مشکلات مالی، خواسته های برآورده نشده، نگرانی از ارتباط با جنس مخالف، ترس از پدیرفته نشدن، و چیزهایی با این مفهوم؟

۸. مشکل ظاهری خاصی داری که نگرانت کرده باشه؟

۹. اگه ضمیر ناخودآگاهت بصورت صحبت درونی بخواد بهت چیری بگه، احساس می کنی اون چیه؟ 

۱۰. اگه همین الان بخوای یه کاری برای برطرف شدن این احساست حتی برای یک لحطه بکنی، چیکار می کنی؟


خوب پس شروع می کنیم، فقط لطفا سوالات رو قضاوت نکنید چون هیچ جواب خوب یا بدی وجود نداره. هر چیزی اول ...

1. تپش قلب، سرمادربدن

2. 10ساله باهامه

3. دقیقا. میترسم ترکم کنن تنهاشم

4. آتش شعله ور

5. بله. اول از خواب میپریدم بعد بیشترشد بخصوص اول دبستان

6. بله دارو مصرف میکنن. منم مصرف میکردم قطع کردم هیچ تاثیری نداشت.

7. بچه دارشدن. میگم چراخوب نمیشم اقدام کنم.

8. یکم اضافه وزن دارم.

9. کافی نیستی.

10. نمیدونم

1. تپش قلب، سرمادربدن2. 10ساله باهامه3. دقیقا. میترسم ترکم کنن تنهاشم4. آتش شعله ور5. بله. اول از خو ...

دوست من

ممنونم که صادقانه جواب دادی

دوست خوبم

احساس می کنم پدر و مادرت یا کسانی که پیش شون بزرگ شده، درگیری ارتباطی داشتن.

آیا پدر و مادرت اختلاف فکری یا اخلاقی یا فرهنگی دارند؟

کلا یه مشکلی در خانواده داری.

آیا درست کی گم؟


اشتباهه

خوب خدارو شکر

دوست من

توی ناخودآگاه تو یه ترس پنهان قرار داره.

یه ترسی که از دوران کودکی در ناخودآگاهت شکل گرفته.

یه ترسی مثل سرکوب شدن، اجازه اظهار نظر نکردن ( مثلا تو هنوز بچه ای چیزی نگو، برو بشین سر درست این حرفا به تو نیومده و چیزهایی با این مفهوم)

و تا اونرو ریشه یابی نکنی و بیرون نکشی، دارو و .... نمی تونه کاری از پیش ببره.

دارو فقط می تونه تو رو آروم کنه ولی ریشه مشکل رو از بین نمی بره.

چجوری درمانش کنم؟

این متن رو بخون و بعد احساست، حالتت، و کلا هر حالتی شدی رو برام واضح و بدون سانسور بنویس:


فرض کن الان توی تابستون و گرمای بیرون، تو توی یه فروشگاه خیلی بزرگ و خنک با کولرهای گازی، که همه چی توش هست مثل لباس، لوازم منزل، مبل و صندلی، رستوران و ... داری قدم میزنی. مثلا ایران مال

یه فروشگاه بسیار بزرگ و زیبا.

همینطور که داری قدم میزنی و ویترین مغازه ها رو نگاه می کنی، لباس هایی که تن مانکن ها کردن، تی شرت ها، کفش ها و کتونی ها و ...

همینطور که داری تماشا می کنی و قدم میزنی...

یه دفعه یه صدایی به گوشت می خوره.

یه صدایی مثل جیغ و فریاد

سریع به پشت سرت نگاه می کنی

چیزی نمی بینی

احساس می کنی خیالاتی شدی

هنوز چند قدم بر نداشتی که دوباره اون صدا رو می شنوی،......... صدای جیغ و فریاد کمک............. کمک............

 حتی قوی تر از دفعه قبل.

به یه نفر که در نزدیکی توئه می گی ببخشید خانم شما هم اون صدایی که من شنیدم رو شنیدید؟

با تعجب  میگه چه صدایی؟

تو متوجه می شی که اون نشنیده.

ولی صدا برای تو هی قوی و قوی تر میشه و حالا جهت صدا رو پیدا می کنی.

با سرعت به سمت آسانسور میری چون متوجه شدی صدا از توی آسانسور میاد.

آسانسور رو به طبقه خودت میاری و داخلش رو نگاه می کنی. هیچکس نیست. خالی ِ خالی

ولی احساس می کنی صدا داره از طبقات پایین، داخل کابین آسانسور می پیچه

وارد آسانسور می شی و طبقه به طبقه پایین میری

ولی هنوز صدا داره میاد

میرسی به زیر زمین

صدا خیلی قوی و بلند شده

کمممممممممممک......کمممممممممممممک........

حالا صدا واضح شده

صدای یه بچه کوچیک میاد که داره جیغ میزنه و کمک می خواد

صدا از ته راهرو میاد

تو دوان دوان به سمت صدا میری

ته راهروی طول و درازی، یه ذره داره نور میاد

یه نور خیلی ضعیف

به سمت اون نور ضعیف میری

میرسی به یه درب آهنی که قفله ولی یه سوراخ کوچیک روی درب قرار داره

نور از همونجا بیرون میاد

از سوراخ به داخل اتاق نگاه می کنی

یه بچه کوچیک می بینی که داره التماس می کنه کمکش کنی

اون بچه حالا داره اسم تو رو صدا می کنه

انگار یه جورایی تو رو می شناسه

به زور قفل درب رو میشکونی و وارد اتاق می شی

یه بچه کوچیک مثل بچگی های خودت که با یه قفل و زنجیر بزرگ به دیوار بسته شده.

بچه تا تو رو می بینه، شروع می کنه به گریه و التماس

بچه با گریه و التماس میگه من رو آزاد کن

خواهش میکنم من رو آزاد کن

تو قفل و زنجیر رو از دورش و از دست و پاهاش باز می کنی

بچه به سرعت میپره توی بغلت

جوری بهت می چسبه که انگار با اون یکی هستی

با التماس میگه تورو خدا من رو تنها نذار

من رو از اینجا ببر

من رو ببر پیش خودت

تو بغلش می کنی

احساس می کنی اون بچه بوی خودت رو میده

احساس صمیمی ت و دلبستگی بهش پیدا می کنی

میبریش بیرون توی روشنایی

با تعجب می بینی که اون بچه کاملا شبیه خودته

اصلا خودِ خودته

تازه متوجه میشی که اون بچه، بچگی و کودکی ِی  خودته.

بغضی که توی گلوت گیر کرده بود منفجر میشه و دوتایی میزنین زیر گریه

گریه و گریه و گریه

انگار تازه خودت رو پیدا کردی

و تو همون موقع به اون بچه که بچگی  ی خودته می گی:
عزیزم

ببخشید که اینهمه سال تو رو ندیده بودم

بهت توجه نکرده بودم

عزیزم

قول میدم دیگه هیچوقت رهات نکنم و همیشه حواسم بهت باشه.

و با هم، با خوشحالی با همون آسانسور میاین بالا و وارد سالن فروشگاه میشین و از با هم بودن لذا میبرین.


دوست من،

لطفا احساست رو برام بنویس



تمامه مدت گریه کردم.... هنوزم دارم گریه میکنم

دوست من

بله گفتم

مشکل شما در سرکوب های کودکی قرار گرفته

من شناختی از شما ندارم اما پاسخ سوالات و احساس شما نشون میده که یا در زمان کودکی تحقیر و تنبیه و .... شدید، یا با یه کودک دیگه جلوی شما رفتاری شده که در همون کودکی دل شما رو به درد آورده و توی ناخودآگاهتون مونده.

شما می تونید در مورد هیپنوتیزم و خودهیپنوتیزم مطالعه بفرمایید 

و اینکه چطور میشه مشکلات کودکی رو با هیپنویتزم و خودهیپنوتیزم درمان کرد.

وقت بذارید و مطالعه کنید

براتون بسیار مفید و آرام بخشه

مطمئنم به جوابهای خوبی می رسید و مشکلتون برای همیشه حل میشه.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792