2777
2789
عنوان

دعوا

194 بازدید | 12 پست

سلام شش ساله ازدواج کردم به هفته مونده به عروسیم مامانم و شوهرم بحثشون شد با گذشت این همه مدت هر وقت عروسی میریم یا هر موضوعی که به ازدواج ربط داشته باشه پیش مباد شوهرم اون جریانو میکشه وسط از مامانم کینه به دل گرفته الان هم دوباره گفت و دعوامون شد خسته شدم چکار کنم بیخیال شه

کاریش نمیشه کردبعضیااینطورین منم خودم خیلی چیزهامیمونه توذهنم وهروقت دعوام میشه یادم میادولی شوهرم زودفراموش میکنه طبق اخلاق خودم میگم هیچ کاریش نمیتونی بکنی

فقط فکرکنم حساسش نکن بگواره شمادرست میگی تقصیرمامانم بودشایداارام بشه ویادش بره راحت بشی

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

کاری نمیتونی بکنی بگو مامانم بات بحث کرده سر کاری که مامانم باهات کرده منو تویبخ نکن شعور داشته باش منو فقط بخاطر کارام توبیخ کن نه کارا بقیه حتی اگر مادرم باشه

دختر فروردین عاشق پاییز...جنوبی وخونگرم❤الان دقیقا اونجاییم که فریدون مشیری میگه: رک بگویم از همه رنجیده ام😔 ازغریب و آشنا ترسیده ام ❌بی خیال سردی آغوشها🫂 من به آغوش خودم چسبیده ام🤰
کاریش نمیشه کردبعضیااینطورین منم خودم خیلی چیزهامیمونه توذهنم وهروقت دعوام میشه یادم میادولی شوهرم ز ...

هر وقت ميگفت میگفتم تو راست میگی ولی میبینم کوتاه نمیاد ميگم تو هم مقصر بودی

منم نامزد بودم قبل ازعقد شوهرم خیلی گیر میداد غیریتی میشد حالا نه به باربود نه به دار منم به پدربزرگم گفتم (چون بابام فوت شده)  پدربزرگم رفت زدش یه چند سال ازهم بیخبر بودیم دیگه همه چی تموم شده بود بعد دوبار اومد خاستگاری وعقد کردیم هردفعه دعوامون میشد میگفت پدربزرگت اینجوره اونجوره چطور منو زد منم نشستم قشنگ باهاش حرف زدم گفتم اون کارو پدربزرگم کرد نه من درسته من بهش گفتم اما نگفتم که بزنت اگه قراره باهم زندگی کنیم کلا گذشته روفراموش کن فقط وفقط به روزایی که میان فکر میکنیم جفتمون.. چند دفعه گفت پدربزرگت بعدش کلا محو سد از حافظه اس الان خونه پدربزرگمم میره هردفعه

دختر فروردین عاشق پاییز...جنوبی وخونگرم❤الان دقیقا اونجاییم که فریدون مشیری میگه: رک بگویم از همه رنجیده ام😔 ازغریب و آشنا ترسیده ام ❌بی خیال سردی آغوشها🫂 من به آغوش خودم چسبیده ام🤰
آخه تقصیر خودش هم بود

اره شوهرمنم خودش مقصر بود منم هردفعه میگفتمش توهم مقصر بودی تو این کارو نمیکردی پدربزرگم نمیزدت 

دختر فروردین عاشق پاییز...جنوبی وخونگرم❤الان دقیقا اونجاییم که فریدون مشیری میگه: رک بگویم از همه رنجیده ام😔 ازغریب و آشنا ترسیده ام ❌بی خیال سردی آغوشها🫂 من به آغوش خودم چسبیده ام🤰
منم نامزد بودم قبل ازعقد شوهرم خیلی گیر میداد غیریتی میشد حالا نه به باربود نه به دار منم به پدربزرگ ...

اتفاقا بحث مامانم و شوهرم سر همین غیرتی شدن بیجاش بود

اتفاقا بحث مامانم و شوهرم سر همین غیرتی شدن بیجاش بود

اه حقش بود پس بهش بگو مامانم اگه بد باهات رفتار کرد چون میترسید شکاک باشی الان که دوست داره چرا اینقدر کینه ای هستی 

دختر فروردین عاشق پاییز...جنوبی وخونگرم❤الان دقیقا اونجاییم که فریدون مشیری میگه: رک بگویم از همه رنجیده ام😔 ازغریب و آشنا ترسیده ام ❌بی خیال سردی آغوشها🫂 من به آغوش خودم چسبیده ام🤰

سعی کن هرچی اونو یاد دعوای مامانت باهاش میندازه رو پیشش نگی هرچی بحث غیرتی شدنو پیشش نیار اونو یاد قبل از عروسی ننداز من تانگو داشتم قبل ازعقد بعد شوهرم که فقط نامزد بودیم رفته دیده پسر لایکم کرده دیوونه شد حالا انگار چی شده بود هر وقت اسم تانگو میومد دیگه دعوا میشد من تا یه اسم تانگو رو نیاوردم

دختر فروردین عاشق پاییز...جنوبی وخونگرم❤الان دقیقا اونجاییم که فریدون مشیری میگه: رک بگویم از همه رنجیده ام😔 ازغریب و آشنا ترسیده ام ❌بی خیال سردی آغوشها🫂 من به آغوش خودم چسبیده ام🤰
هر وقت ميگفت میگفتم تو راست میگی ولی میبینم کوتاه نمیاد ميگم تو هم مقصر بودی

بگواره حالاکه فکرمیکنم منم مقصربودم اینقدربگوتاولت کنه میدونم سخته ولی بهترالزاعصاب خوردید

باهاش جبهه نگیر

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792