۱۸ سالشه...خانواده ی خیلی گیری داره... سر اینکه فهمیدن دوست پسر و اینا داره سیمکارتشو ازش گرفتن و خیلی محدودش کردن...دوست پسرش هم که گذاشت رفت..
مثلا شما فکر کن من به مامانش گفتم با دخترتون(اسمش)میریم سر کوچه چیزی میخوایم بگیریم بیاییم مامانش میگفتچی میخوای بگیری؟! برای چی؟؟ نه نمیشه اجازه نداره ....خودت تنها برو بگیر...
پارسال ما هییت مراسم داشتیم...
شوهرم دوستش دنبال مورد بود واسه ازدواج...پسر خیلی گلیه...خلاصه منم خبر داشتم خودش قصد ازدواج داره دورادور به پسره نشون دادیم پسره هم اوکی رو داد و... از اون طرف من به دوستم نشون دادم و...
خلاصه که اینا دورادور همو دیدن و... دیدن اولیه پسند شد و پسره رفت حتی دست گل واسه خواستگاری و اینا هم گرفت...
ولی مادره هرچی میگفتیم میگفت نه که نه... نه فقط این پسره... بلکه معتقد بود کلا واسه دخترش زوده ازدواج...
از اون طرف دختره این حالتی بود که میگفت من به اینجام رسیده نمیکشم و دوست دارم ازدواج کنم و...
خلاصه که این یک سال...
دختره از این طرف خبر میگرفت... پسره از اون طرف... بابای دختره هم کاملا راضی بود و میگفت شرایط پسر خوبه و اوکیه...
ولی مامان دختره راضی نشد تهش که نشد..
هیچی دیگه امسال هم که مراسم داشتیم...دیگه نه همسایمون اومد مراسم مون... نه گذاشت دخترش بیاد..
دخترشو کرده تو خونه اجازه بیرون رفتن نمیده بهش که یک وقت نبرنش...
از اون طرف سر و گوش دختره میجنبه...
واقعا ادم نمیدونه حق رو به کی میده...
اینکه مامانه دنبال خواستگار با شرایط بهتره رو درک میکنم چون دوماد اولش دامپزشکه و...
ولی کاش بفهمه تا ابد نمیتونه اون دختر رو کنترل کنه...
نظر