۷ سالم بودم شب عروسی داییم میخواستن جلو عروس گوسفند قربونی کنن که پاشو بزاره خون رد شه خلاصه،من همون موقع فیوز برق و زدم تا فهمیدن فیوز پریده و اینا یکم طول کشید بالاخره فیوزو زدن و بله همه دیدن عروس افتاده تو خون و لباسش کامل خونی،کسی نفهمید کار منه ولی اگه داییم میفهمید زنده به گورم میکرد،
کاربر آقا هستم،کاربری دست دونفره ،روزا خودمم،شبا خودشم
درس را برای فهمیدن دوست داشتم اما وقتی میدیدم میان این مدرسهها، فهمیدن که نه، حفظ کردن مهم است، درس هم محبوبیتش را از دست داد و بزرگترین مقصرش همان معلمها و نظام آموزشی ای بودند که آمدند و در گوشمان نوار پرکردند. نمی گفتند شعرهای نظامی را بخوانید و با لیلی و مجنون زیبایی عشق را بفهمید، میگفتند قافیه وردیف را پیدا کنید!به ما یاد ندادند آرایهی عشق خسرو و شیرین راببینیم، فقط گفتند زیر آرایهها خط بکشید!کتاب درسی به من یاد میداد انتگرال را، اما هیچوقت به من لا بهلای آن هزاران صفحه درس،درس دوست داشتن و زندگی نداد، میان حجم عظیمآن کتابها نگفتند برای آرزوهایتان بجنگید...نگفتند چگونه با مشکلات روز مرهمان دست وپنجه نرم کنیم و زخمی نشویم…
آقا نیستم هی نگین مردی 😐 💙یه اس اسی ام ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (یک طرفه بودن میتونه همه چیو خراب کنه از جاده بگیر تا احساسات) تـــــو ماه من بودی اما سرت باستاره ها گرم بود. شاید یروز منم به ارامش رسیدم نرسیدمم نرسیدم اصلا به جهنم بچرخ تابچرخیم 😂 میگن اکثرمردها اولین شاخه گلی رو ک دریافت میکنن سرقبرشونه پس منم مرد محسوب میشم🙂