من خیلی مذهبی بودم. درسته که درست و حسابی نماز نمیخوندم ولی همیشه خدا رو مد نظر داشتم. الانم مد نظر دارم. خیلی جاها میتونم به نفع خودم دروغ بگم یا پشت سر کسی غیبت کنم ول حتی گاهی واقعا دلم میخواد اینکارو کنم ولی انجامش نمیدم. شاید بخاطر خدا شایدم بخاطر اخلاقیات
مشکل من اینه که نمیتونم نماز بخونم. قلبا علاقه ای ندارم. خدا رو هم از سر ترس یا اجبار دوست دارم. یعنی به خودم میگم دوست دارم ولی راستش بی حسم.
گناه هم زیاد دارم. گناهان در خلوت(که شاید بدونید چیو میگم) یا نماز نخوندن و گاهی روزه نگرفتن و حجاب نداشتن و بی احترامی به والدین و بد اخلاقی.
گاهی بشدت دلم رقیق میشه و نماز از ته دل میخونم کلی گریه میکنم کلی دعا میکنم که خدا اینبار منو به خودش علاقمند کنه. از ته دلم میگم خدایا عشق خودت رو تو دلم بزار. ولی یه چیز موقتیه، بعدش بازم میرم سراع همون بیحسی همیشگی. همون بیخیالی همیشگی. شایدم کارای خوب رو فقط بخاطر این انجام میدم که پیش خودم شرمنده نشم. شاید بخاطر خدا نیست.
نمیدونم حس عداب وجدانه، ترس از جهنمه هر چی هست دوست دارم حد اقل اگه اون دوست داشتن خدا تو قلبم نیست، بتونم اون چیزایی که گفته رو انجام بدم. نماز بخونم روزه بگیرم اخلاقم مثل ادم باشه
الان تقریبا ۲۷ سالمه و میشه گفت تو این ۱۸ سالی که باید نماز میخوندم شاید کلا یک سال نماز خونده باشم. روزه هم گاهی نمیگرفتم
نمیدونم واقعا، راهکاری دارین؟
اینکه خدا یا همون الله واقعا هست رو بهش ایمان دارم، به دین ایمان دارم ولی نمیتونم انجامش بدم، مهم نیست چقدر متقاعد بشم نمیتونم انجامش بدم.