اما فلش؟ فکر کنممنظورت اینه کسی خواهرش ازدواج کرده خودش تو خونه تنها باشه
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
🟢 آتش بس یک شوخی مضحکه، ما از ابتدا با امریکا و اسرائیل در نبرد بودیم. چیزی نمونده بود که اسرائیل رو برای همیشه از صحنه روزگار محو کنیم، اما... بدونیم و بشناسیم دشمنان داخلی رو که از موشک و پهپاد دشمن خطرناک ترن، همون ها که میترسن و مردم رو میترسون. الان هم با اشتباه نابخشودنی شون باعث شدن دشمنی که درحال مرگ بود، تجدید قوا کنه. و اما ما... یادمون باشه هر رأیی و هر انتخابی، هزینه خودش رو داره😉
🟢 آتش بس یک شوخی مضحکه، ما از ابتدا با امریکا و اسرائیل در نبرد بودیم. چیزی نمونده بود که اسرائیل رو برای همیشه از صحنه روزگار محو کنیم، اما... بدونیم و بشناسیم دشمنان داخلی رو که از موشک و پهپاد دشمن خطرناک ترن، همون ها که میترسن و مردم رو میترسون. الان هم با اشتباه نابخشودنی شون باعث شدن دشمنی که درحال مرگ بود، تجدید قوا کنه. و اما ما... یادمون باشه هر رأیی و هر انتخابی، هزینه خودش رو داره😉
آره دیگه منظورم همینه.یعنی خواهر دوقلویش ازدواج کرده ، خودش نه
نمیدونم ولی اینجا من ندیدم حقیقتا
حالا صبر کن شاید یکی پیدا بشه
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت
در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت