روز دوم جدایی
بد نبود صبح راحت بودم خوشحال و پر انرژی ب همه کارام هم رسیدم اما نیم ساعت پیش نمیدونم باز چی شدم چهره یادم افتاد دلم خواستش و بعد برای اینکه هیچ وقت تا آخر عمرم نمیتونم داشته باشمش یک ربع از ته دل گریه و هق هق کردم بعد هم رفتم واتساپشو چک کردم و
نمیدونم خبر خوب یا بد برای خودم
دیدم آقا بعد که دیده من بلاک کردن بهش برخورده و اونم بلاکم کرده از یه طرف ناراحتم دلتنگم اما از طرف دیگه خوشحالم که راه دسترسی بهش ندارم...
مهم نیست باید ترک کنم از هفت تیر میشماریم و امروز روز دومه امیدوارم بتونم به چهل روز برسونم
راستی امروز رفتم کتابهای لیسانس به پزشکی هم خریدم که شروع کنم خیلی ذوق زده ام برم بخونم ببینم از پس مطالبشون برمیام
ساعت هشت شب هم با خواهرم قرار پیاده روی داریم
راستی میخوام نماز هم شروع کنم