دقیقا حااااالا که خوب فک میکنم اشتباه بزرگ زندگی منم این بود که اجازه دادم تو وارد زندگیم بشی. از روز اول با نقشه اومدی ، تموم این سالها هم سعی کردی با نقشه و برنامه و داستان سازی این رابطه رو ادامه بدی . اینکه هدفت چی بود فقط خدا میدونه.
چون من تووضعیتی نبودم که بخوام با کسی باشم ، یا مثه خیلی از کسایی که تو بهشون علاقه داشتی و من بعدنا فهمیدم ، همچین وضعیت مالی و روحی و روانی و ذهنی مناسبی نداشتم . واقعا نمیدونم چرا خواستی بیای تو زندگیم و تهش اینحوری منت کارایی که برام کردی رو بذاری سرم !!!
من از اولشم بهت گفتم ، اگه برا عشق واقعی میخوای بیای ، بیا . چون من جز این هیچوقت خدا میدونه که به چیزی فک نکردم . همش دنبال راهی بودم که بفهمی برا من با بقیه فرق میکنی . اما تو همش دنبال یه داستان بودی که مثلا مچ منو بگیری و به همه ثابت کنی من نامردم . جالبه که هیچوقتم موفق نبودی !
خودتم خوب میدونی من هیچوقت بهت دروغ نگفتم و اگه تو رابطه با تو موندم فقط بخاطر علاقه ای بود که بهت داشتم.علاقه ای که حالا فک میکنم دیگه برا همیشه از بین رفت !
اما خب این سالها خیلی خوب بود .شبایی بود تو زمستون که من تاصبح دمدر میرفتم و زیر برف و بارون قدم میزدم تا فقط بتونم یه لحظه تورو از دور ببینیم و بتونم شب بخوابم .گوشی نداشتی و من شبا قبل خواب تا ساعتها برات متن مینوشتم تا شاید یه روزی بخونی !
من همون پسرم . هیچ فرقی هم نکرده بودم . اگه تفاوتی حس کردی فقط بخاطر شرایطم بود و بس . اما امشب تموم اون حسا رو به کل از بین بردی . من فقط امشب . تو قبلا با رفتارات هر بار یه قسمتی از احساسم و به خودت پاککردی ، امشب آخرین قسمت این داستان رو هم برا همیشه پاککردی .
این نبود چیزی که من از تو و رابطه با تو میخواستم .
اما برا تو فککنم دقیقا همین بود .