من یه شب یه مهمانی دعوت بودم از فامیل های خودم که عروس به مادرشوهرش یه تیکه ای انداخت بعد از چند روز یادم نیست خودش تاپیک زده بود یا تو یه تاپیک دیگه گفت من حال مادرشوهرمو گرفتم و تیکه اش رو نوشت بعد من شناختمش خخخ
شوهرم منو تو نی نی سایت میشناسه.یکی از تاپیکامو خونده بود
شب ها وقتی دستان کوچکت را در دستانم قرار میدهی و با نوازش مادرانه انگشتانم به خواب میروی،با خودم فکر میکنم...دیگر چه کسی در طول عمرت انقدر عاشقانه و بدون چشم داشت برای آرامشت تلاش میکند... بعد از این روزهای کودکی، دیگر چه کسی توی خواب محو تماشایت میشود و به رویت لبخند میزند تا آسوده بخوابی؟و من چقدر دیر میفهمم عظمت عشق مادرم را. و تو هیچ وقت نمیفهمی! هیچ وقت حجم احساس مرا درک نخواهی کرد! تو دختر نیستی! تو هیچ وقت مادر نمیشوی