من قبل ازدواج با همسرم حدود هشت سال قبل از من شوهرم دوسال با یه دختر دوست بوده میگف دوسش داشته اما دختره نامردی کرده بدون اینکه به شوهرم بگه مقدمات ازدواجشو چیده و با شوهرم کات کرده ..شوهرم بعد از اون از هرچی دختره متنفر شده ..تا اینکه بقول خودش به من علاقمند شده ..اینو اول ازدواجمم بهم گف منم گفتم بیخیال دیگ تموم شده ..دیگ اصلا حرفشو نزدیم فقط یه بار ازش پرسیدم چطور دختری بوده گف یه هزارم زیبایی تو رو نداشته ولی سر زبون داشته میگف من یه تار موی تو رو با اون عوض نمیکنم...اما جدیدا چون من افسرده شوم خیلی بهم گیر میده چرا خوشحالم نمیکنی چرا سیاست نداری چرا دلبری نمیکنی هزار تا چیز ..بخدا من سعی میکنم خوشحالش کنم اما انگار راضی نیس همش میگ به فکر باش ..میگ تیپ و ظاهرت عالیه اما بیخیال منی تبلی بیحالی ایده نداری..
دیشبم سر همین باز حرفمون شد ..منم دیشب یکم خودمو واسش لوس کردم..گفتم واست برنامه ها دارم اونم گف ببینیم تعریف کنیم وصبح بیدار شد کلا دپرس بود ..تا الان ک بهم حرفی زد که از دلم در نمیاد اول کلی مقدمه چید بعد گف ناراحتم گفتم چرا گف خواب خوبی ندیدم گفتم چی بعد کلی اصرار گف خوابو اونو دبده ..گف ناراحتم چرا کسی ک ازش متنفرم به خوابم اومده این نشون میده تو واسه من کم گذاشتی ..منم سعی کردم ریلکس باشم فک کرد ناراحت شدم صد بار توضیح داد بخدا من ازش متنفرم اصلا یادم نمیاد یه روز تو سالم تو ذهنم بیاد ..نمیدونم چرا همچین خوابی دیدم ..گف ناراحت اینم اون به خواب من بیاد جای تو دلبری کنه..اینو گف بهض کردم به رو خودم نیاوردم گفتم اره منم مقصرم ..دیگ حرفشو نزدم باهاش اما ذهنم دارره منفجر میشه