سلام میخوام داستان زندگیمو بگم عاطفه هستم ۳۰ سالمه موقعی که ۱۶ سالم بود عاشقانه ازدواج کردم از همون شب اول برام مرد دوسال بعد بچه دار شدم پسر هست ۱۰ سالشه ۱۳ سال پاش وایستادم پسرم میگفت برو بخاطر من نمون شب آخر میخواستم برم از خونش دم در یک آینه بزرگ رو زد تو سرم کلی شیشه خورده رفت تو پاهام و بدنم سرم از چند جا بخیه خورد پزشکان میگفتن این از زمین خوردن نیست این ضربه خورده واسه طلاقم همه پزشکان آنجا امضا کرده بودن دوسال بعد با احمد آشنا شدم الان یک سال باهمیم احمد قبلا ازدواج کرده جدا شده الان حالم خیلی خوبه و حاملم امیداورم دخترم آینده توبی در انتظار داشته باشه