من وقتی ۱۵ سالم بود یعنی وقتی که داداشم تازه ازدواج کرده بود
مامانم منو از ارث محروم کرد سهممو داد به داداشم
من باز گفتم ایرادی نداره امضا کردم دادم
چند سال پیش جای اون حقم مامانم یه خونه بهم داد ، ولی همش داداشم و زن داداشم دعوا بود که نباید به فاطمه چیزی بدی
من اصلا جوابشون ندادم خیلی درگیری بود
که چند روز پیش مامانم گفت بیا خونتو بده به داداشت
یعنی باز منو دور انداخت
منم رفتم خونمو امضا کردم دادم بهش
.گفتم دیگه خانواده ای ندارم ، من برا شما مردم شما هم همیطو
به خاطر چند متر خونه برا پول منو فروختن
امروز وقتی رفتم تو املاکی نشسته بودن که من برم جلو جلو
دردم اینه که مامانم به من گفت بیا خونتو بده داداشت یه وقت ناراحت نشه
ترس از دست دادن اونو داشت
ولی ترس از دست دادن منو اصلا نداشت 😔
فقط اون ناراحت نشه ، من مهم نبودم
بهش گفتم منو از دست میدیا
دیدم قبل من رفته بنگاه 🥹😔
دلم خیلی شکسته ، خیلی
من وقتی اینجوری دلم بشکنه ، طرف مقابلم و برا همیشه حذف میکنم ، هرکی که میخواد باشه
دیگه برا من وجود ندارن ، من خودمو بالاخره جمع و جور میکنم، ولی اونا دیگه منو از دست دادن
یه روز میفهمن که پول و دارایی ارزشش و نداشت🙂