چند شب پیش خونه مامانم بودیم شوهرم یه دوست بدردنخور داره که هی میره پیشش دوباره میخواست بره که من معمولا کاری ندارم ولی اون روز چون شوهرم تازه از مأموریت اومده بود و دلتنگش بودم نذاشتم بره ساعت ۱۱ و نیم شب تو اتاق بودم که مامانم گفت شوهرت فرار کرد
رفتم دیدم داره سوار ماشین میشه هر چقدر گفتم دیره باید بریم خونه نرو و ... گوش نداد و رفت
بعد زنگ زدم گفت مامانت به چه حقی گفت فرار کرد
مگه من رفتم دزدی یا مواد بزنم و ...
گفتم این حرفا چیه دزدی و مواد و ... به ذهن ما هم خطور نمیکنه
مامانم چون چندبار دید میخوای در بری من نمیذارم رو این حساب اصطلاح فرار کرد رو استفاده کرد
خلاصه اومد و جلو داماد بزرگمون به مامانم گفته بوده من مرد خونم بچه نیستم که بگید فرار کرد و ...
مامانم هم که تاحالا تو عمرش جواب کسی رو نداده و خیلی نجیب و شریف و مهربونه فقط گفته بوده منظور بدی نداشتم و دیده بوده این کوتاه نمیاد سکوت کرده بوده
شوهر خواهرمم ناراحت شده بود که شوهرم واسه مامانم خط و نشون کشیده بدون خداحافظی پاشده و رفته
من امشب اینا رو فهمیدم و حسابی به شوهرم پیام های آب دار دادم و از خجالتش دراومدم اون قربون صدقه مامانم رفت دید من کوتاه نمیام جوابمو داد و بازم گفت مادرت اشتباه کرده
به نظرتون با این ادمیکه حرمت سرش نمیشه و زبون نفهمه چیکار باید کرد ؟