2777
2789
عنوان

🤣🤣چقدر بچه ها بی آبرویی میکنن

| مشاهده متن کامل بحث + 791 بازدید | 39 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

اه گفتی منم ی سری خاطرات تلخ و ابروبر واسم تداعی شد از دست این بچه ها

بگو خواب 

مثلا من یه بار خواستم بچه خواهرم و پوشک کنم گفتم که پوشک نیست مردا هم بودن زنا هم بودن خواهرم رفته بود خرید تو خونش بودی یهو بچه دیگش گفت واستا پوشک داریم رفت نوار بهداشتی آورد گفت از این پوشکا مامان بزار 😐🤣🤣🤣

من یه دختر ۶ ساله یه پسر ۳ ساله دارم یه جراحی داشتم یکی از اشناها اومده بود ملاقاتم پسرم چنان شبرینی رو ازش گرفت باز کردن با دخترم خوردن انگار هیچی ندیدن 😐😅 حالا اینا روزای عادی اصلا شیرینی نمیخورن ها 😐

بعد اونا جاریم اومد ملاقاتم اناناس اورده بود بعد هنوز جاریم تو راه پله بود این دخترم با خوشحالی داد میزد مامان.  مامان  زن عمو اناناس اورده فیافه من اون لحظه 😡🥴😕

من حسابم ز همه مردم این شهر جداست ❤من امیدم به خدا بعد خدا هم به خداست 🌷
من یه دختر ۶ ساله یه پسر ۳ ساله دارم یه جراحی داشتم یکی از اشناها اومده بود ملاقاتم پسرم چنان شبرینی ...

،🤣🤣🤣🤣🤣با همون بخیه هات میدویدی جلو دهنشون می‌گرفتی خواب وااااای تصورش ترس ناکه 

خدا حفظ کنه بچه هاتون

،🤣🤣🤣🤣🤣با همون بخیه هات میدویدی جلو دهنشون می‌گرفتی خواب وااااای تصورش ترس ناکه خدا حفظ کنه بچه ...

همون به خدا اون شب تصمیم گرفته بودن تیشه به ریشه من بزنن 😂😂

من حسابم ز همه مردم این شهر جداست ❤من امیدم به خدا بعد خدا هم به خداست 🌷

دخترخواهرشوهرم زیادمیل به چیزی نداره وتواون چندروز عیددیدنی خـونه مادرشوهرم می دیدم چیزی نمیخوره رفتیم عیددیدنی خونه اقوام انگاراین بچه ازقحطی زده هااومده بودبیچاره خواهرشوهرم هی رنگ به رنگ میشدمن متوجه شدم چراانقدرخجالت میکشه باخنده بهش گفت حساس نباش میگفت خونه مامانم سرمیز اجیل وشیرینی بوده اصلا سمتشون نمیرفت هی توضیح میدادبرام واین بچه ابرویی ازمابردکه هیچکس نبرده بود

گاهی انسانم آرزوست

زمانیکه پسرم رو از پوشک میگرفتم یه وقتا که دستم بند بود میخواست بره سرویس میگفتم تا شلوارت رو در بیاری من میام.مهمونی خانواده ی همسرم دعوت شدیم یه جمع حدودا ۴۰ نفره.پسرم رفته بود تو دسشویی بیرون نمیومد.آخرش مجبور شدم بگم‌بیا بیرون من میخوام برم.یهو سرش رو آورد بیرون با نهایت قدرت فریاد زد مامان تا تو شلوارت رو دربیاری من میام

یعنی دلم‌میخواست همونجا میمردم تموم میشد😭

یعنی چه فکری درباره ی من کردن؟😭

به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم می گذردآنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..لحظه ها عریانند.به تن لحظه خود، جامه اندوه مـپوشان هرگز…!!زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم
یه بار توی جمع، پسر عمه ی پسرم گفت میخوام امشب بیا خونتون پسرم داد زد اتاقم بهم ریخته هست😖😅 حالا ...

🤣🤣🤣چهارشنبه سوری ماهم کوچر کثیف کرده بودیم همسایه گفت چه خبره گفتیم جمع میکنیم بچش گفت بابام همیشه به خونمون میگه انگار چهارشنبه سوری گرفتین اینجا از بس شلوغه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز