مامان از بیمارستان عمل قلب اومده بود گفت بریم عیادتش چون اخلاقشو میدونم گفتم نمیرم همیسه تا یکم نشستم میگه پاشو.گفتم ممیرم او نمیزاری که من بشینم .ساعت ۸ رفتیم شام را داشتم میخوردم اساره میکرد پاشو پاشو
وسط شام اخه اشاره میکرد پاشو
وا خوب میشستی چرا بلند شدی خو
گوش نده ب حرفش
خودتو بزن ب اونراه
دنیا اخری شده بخدا همش شوهرا بدن، هیشکی توزندگی مشترکش اسایش نداره چرا؟
خب احتمالا خسته اس درک کن
کی از مادرت پرستاری می کنه
وا سرشام بی احترامی به سفره وزحمات پدروماذرت
ینی انقد بدم میاد از مردا ک حد نداره
انگار من دارم تعریف میکنم
شوهر منم همین بود
باز خداروشکر شوهر من هی نمیگه پاشو چون منو میرسونه غذاشو میخوره میره منم راه دوره چندروز میمونم ولی هرروز زنگ میزنه دلم تنگ شده بیا ولی دروغ میگه کدوم دلتنگی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
7 ثانیه پیش
8 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
