سه تا داداش دارم تک دخترم داشتم با داداش وسطیم هندوانه یلدایی تزیین میکردم آب هندونه میگرفتیم بزاریم یخچال بستنی هندونه ای درست کنیم داداش آخری که قبل من متولد شده خیلی ام رو اعصابمه و خرابکاری هاش هم زیاده اومد نزدیک گفت منم میخوام کمک کنم من گفتم نه برو اونور خرابکاری میگنی حوصله ندارم گفت نه نمیکنم منم باید کمک کنم با داد گفتم نه یه دفعه ای آب هندونه رو چند ساعت مونده به مهمونی رو سرم و پیرهنی که تازه خریده بودم خیلی هم دوسش داشتم خالی کرد هیچی دیگه جیغ و داد کردم خونه رو گذاشتم رو سرم جنگ جهانی راه انداختم مامان بابام خونه نبودن رفته بودن خونه خالم به ما سفارش هندوانه و ژله یلدایی داده بودن خودشون رفته بودن خونه خالم شام اونجا دعوت بودیم داداش بزرگیم سرش گرفت داداش وسطیمم پاش و گرفت تا میتونستم تا میخورد بهش پسی زدم داداشامم من حسابی از خجالتش درآوردن 🤣🤣😤😤😤
الان فراموشی یه درد نیست درمانه درخواست دوستی ندین لطفا برادر گلم خواهش میکنم اینقدر به من گیر نده بزار تو حال خودم باشم