من چند ماهیه ازدواج کردم بعد اینکه همسرم خیلی به امر و نهی مادرشه نمیدونم چرا دیروز رفتم برای خودم لباس خریدم خودش گفت برو بخر نن حساب میکنم بعد اومد خونمون گفت من پول ندارم برو بده بعد 5 دقیقه به مامانش زنگ زده بود چوقولی منو کرده بود مامانشم زنگ زد گفت ببر بده به چه مناسبت لباش خریدی
وای با عجب خانواده ای وصلت کردیییالان چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟🥲
نمیدونم خسته شدم دیگه هیچ چیز منو به عهده نمیگیره بهم پول نمیده خیلی کوتاه اومدم دیروز سر همین قضیه دعوا افتادیم مامانش اجازه نمیده برا من خرج کنه🥺💔از بس گریه کردم از دیشب نا ندارم
نمیدونم خسته شدم دیگه هیچ چیز منو به عهده نمیگیره بهم پول نمیده خیلی کوتاه اومدم دیروز سر همین قضیه ...
سعی کن با مهربونی با شوهرت رفیق بشی بشو رفیق زندگیش با خانوم بودنت بهش نشون بده تو قراره تا اخر عمر هواشو داشته باشیو اون هم همینطور هوای شمارو. بالاخره یطوری قانعش کن با زبون نرم ولی اصلاااا راجب مامانش پیشش بد نگو فقط همین ناراحتیا و گریه هاتو ببر پیشش بگو من چه گناهی کردم مگه
خیلی بهش گفتم ناراحت میشه میگه من بچه ننه نیستم مامان فضولی نمیکنه تو به مامان من چیکار داری اون بنده خدا چیکار داره به زندگی من هر وق میخوایم باهام بریم بیرون مامانش میگه باز کجا میخواین برین ناراحت میشه با میکنه
سعی کن با مهربونی با شوهرت رفیق بشی بشو رفیق زندگیش با خانوم بودنت بهش نشون بده تو قراره تا اخر عمر ...
چشم ولی دیگه من چقد خوب باشم صبرم سر اومده هر وق میخوایم بریم بیرون نه منو جایی میبره نه خوراکی میخره نه اینکه برام خرج میکنه فقط میریم دور میزنیم و میایم تازه وقتی میخوام بریم بیرون مامانش خیلی ناراحت میشه وقتی از بیرون میام میگه بردار زنتو ببر خونشون