صدبار بهش گفتم ولی باز بی محلی میکنه انگار هیچی بلد نیست نه محبت نه توجه نه حرف عاشقانه
هربار که ناراحتم کنه اصلا از دلم در نمیاره راحته واسش
منم همش تو خونم
هیچی برای شوهرم مهم نیست
اینم بگم من هوس نکردم فقط دلتنگم
واقعا از ازدواج الانمم پشیمونم
کاش مجرد می موندم
شوهرم فقط خرج منو خوب میده ولی بقیه چیزا بلد نیست
منم حرفایی ک زدم امشب همشون واقعیت داره
اونیکه میگم پرستار بود بخدا فرشته ای بود برای من
چون از رفتارش و نگاهش متوجه میشدم
ولی از اینکه ب راحتی رفتش و نمیفهمم
اون میگفت مامانم راضی نیست باهات ازدواج کنم
و این حرفا.گفت بخاطر مامانش کشید کنار