اخه با شوهر خودم ۶ ماه رفیق بودم
ولی تو رفاقت چندبار خودشو نشون داد ولی من بخاطر طرز تفکرات خانوادم دیگه خسته شده بودم مجبور شدم ازدواج کنم باهاش چون فرار کنم از محدودیت و اخلاقای خانوادم
وگرنه خیلی هم خوب نبود اخلاقاش
اگه اینطور بود که باهم ازدواج میکردید حتما خدا یچیزی میدونسته که مانع این وصلت شده گلم
تو مگه چه مدت باهاش تو رابطه بودی توی دوران دوستی هیچچچچوقت نمیشه کسیو شناخت چون فقط خوبی هاشونو نشون میدن ازدواج که میکنی چند سال طول میکشه طرفتو بشناسی اونوقت حالا تو با اطمینان میگی ما زوج خوبی میشدیم 😑
نگاه کن کلن داری اشتباه میزنی با این چیزا به دل خودت پی نمال
حالا من که جونمو فدای شوهرم میکردم همه کاری براش کردم که فقط به چشمش بیام چکار کرد منو ؟؟؟
آخرش جوری شد که دیگه هیچکاری دلم نمیخاد براش کنم
بعدم این که اون سرسنگین باشه چه ربطی داره به این که به شوهر نمیچسبه
اتفاقا زنایی که کمتر برا شوهر خودشونو جر میدن بیشتر شانس دارن تا مایی که خودمونو له کردیم برا شوهر بدتر بی عزت تر شدیم همون باید محلشون نذاری
پس گفتی که یک سالو نیمه شناختیش
چند بار نشون داده پس تو میدونستی و خودت قبول کردی که باهاش ازدواج کنی
من اصلا فکرشم نمیکردم شوهرم همچین ادم مزخرفی باشه
من مثل بت میپرستیدمش در این حد برام عزیز و با ارزش بود
ولی خراب کرد
قبول کردم چون راهی نداشتم
واقعا خانوادم منو محدود میکردن
همین شوهرم دوران رفاقت ۶ ماهه ای که داشتیم دو بار باهام کات کرد با کسایه دیگه هم صحبت میکرد حتی جوابمو بزور میداد ولی من همش پیگیرش بودم
الانم که دوباره همون آدم شد
اره عصبانی کع میشه انگار دست خودش نیست بدترین حرفارو میزنه و حتی شبیه روانی ها میشه
من هیچ کس تو زندگیم برام عین اون پرستاره نشدن و نمیشن با جرات میگم
شاید من زیادی سادم
همین شوهرمن موقع ازدواج بزور میگفت هروقت عقد کردیم مهریه ات رو ببخش ولی من نکردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
