نه کار خوبی کردی نرفتی ،منم هفته ی پیش عروسی دعوت بودم نرفتم ،اونم باغ بود ،هرچی فکر کردم ،دودل بودم ،ولی هم صدا زیاد بود ،هم باید به دخترم شیر میدادم وغذا ،هم تعویض پوشک ،هم که کجا همه ی اینکارا وانجام میدادم ،دیدم خیلی سخته ،وهمسرم رفت چون دوست صمیمی اش بود ،البته به اصرار من ،اصلا پشیمون نیستم ،شوهرم که اومد گفت ،هوا خیلی سرد بود ،جا برای خانم ها بود که اونم پرسروصدا ،ومردها هم تو باغ که لرزیده بودن ،تازه چندتا از دوستام تماس گرفتن که چرا نمیای وحتما بیا ،ما کمکت میکنیم ،ولی خوب نمیشد ،هرچی فکر کردم... همین دیگه منم نرفتم ،آهان عروسی سمت شهریار بود ،بچه های همشهری میشناسن....
یکشنبه عروسی برادرشوهرم بود. تو تالار بود و زیاد دور نبود. من برای بچم غذا بردم چون نمیشد با لباس شیرش بدم. طفلک همش بهت زده بود. مامانم هم باهام بود بچه رو برام نگه میداشت. اخر سر رفتم لباسمو باز کردم شیر بخوره ولی حواسش پرت بود زیاد نخورد. بعد تو ماشین گریه سر داد که شیر میخوام. دلم براش سوخت.
حالا هفته دیگه عروسی پسر عمومه، محمدشهر تو باغ
اصصصصلا دلم نمیخواد برم، شوهرم هم بدتر از خودم. بابام هم چیزی نمیگه، مامانم اصرار داره که بیا.
خودم هم دلم میسوزه عروسی پسرعموم نرم، ولی خوب سخته. غصه‌م گرفته چی کار کنم.
ممنون عزیزم هنوزتب داره دیشب تا ساعت 7صبح تبش بالابود هیچجوره نمیومد پایین منم لباساشوکم کردم مامیشم بازکردم شیاف براش گذاشتم پاشو یش مردم یکم اومدپایین تا 9خوابید بعد بیدار شد هنوزتب داره ولی نسبت به دیشب خیلی بهتره
بچه ها من چندروزه درگیر مریضی و تب بچمون بودم بااینکه اصلا ازخونه بیرون نرفته بودیم یدفه شروع کرد به تب کردن روز تعطیل هم بود تا39 ونیم بالا رفت تبش. دکترخودشم نبود بیمارستان باشیاف و شربت اومد پایین یکم. دکتر خودشم بردم گفت فصل بهار ویروسهای جدید هست که باید خیلی مراقب بچه ها باشین. خواستم بگم شمام خیلی مواظب غذاها و حساسیتهای فصل باشید دوستای خوبم.
