من عروسی کردم خونه مادرشوعرم شبیه خونه های دهه چهل پنجاه بود دیوارا زرد تلویزیون از اون کوچیکا کابینت از اون آهنی ها حتی باند هم روز پاتختیم خراب بود آبروم جلوی همه فامبلام رفت
دقیقا فردای عروسی ما که ۵ روز مونده بود به ماه محرم شروع کردن رنگ زدن کابینتارو عوض کردن پرده فرش تلویزیون همه چیو نو کردن راه پله رو تا پایین خونه ما رنگ کردن به راه پله مارسید گفتن رنگ تموم شده دیوارهای راه پله و خونم زردزرد بودن فامبلام اومدن خونمو مسخره کردن موند تو دلم
هزارتومنم تو عروسیمون کمک نکردن میگفتن نداریم دم شوهرم گرم