میرفتیم خونه باباش یروز مادرش قهر بود باهاش دفعه بعدی میگرفت بغل و بوس میکرد میگفتم دیدیش؟میگفت نه دفعه قبل با تو بودم
میرفت خرید طرف اونا میگفتم مامانت اینارم دبدی میگفت یادم نیست؟
گاهی درباره خواهر زادس حرف می افتاد میگفتم آخرین بار کی دیدیش میگفت یادم نیست
کلا هرچی تو این یکسال میپرسیدم میگفت یادم نیست
فهمیدم بار ها رفته و نشستن حرف زدن و بچمم برده اصلا نمیدونم کی؟
خانوادش تو این چند سال که عروسشونم پدرمو دراوردن و از دعواهامون لذت بردن و تو خوشی ها خیلی واضح ناراحت بودن
برای شوهرم و بچم هیییچ کاری نکردن حتی دلشون نمیاد یه زیر پوش به شوهرم بدن وضعشونم خوبه ۵۰ میلیون ۵۰ میلیون به دخترشون میدن
من انتظار داشتم بجز وقتایی که باهم میریم تنها پانشه بره متنفرم از وقتایی که مادرش پشت سرم حرف میزنه
یا حداقل اون موقع بگه
طبیعیه ناراحتیم؟؟